ملاقات بانوی سالخورده را در دست گرفتم و سکانسهای بی همه چیز، مدام در ذهنم زنده میشوند. فکر میکنم خیلی جاها من آدم خوبی نبودم و شرافت و انسانیت را فراموش کردم. میگذارم به حساب سن و سال کم و آموزشهای غلط. اما نباید ترس، بیش از این باعث شود تا سرم را بالا نگه ندارم و به خودم و کرده و ناکردههایم افتخار نکنم...
ناکرده گناه در جهان کیست بگوی خیام یادم میآید که گذاشتمش عنوان. باشد که اینجا همیشگی بنویسم...
بعدا نوشت: شاید هم همیشه مسئله پول و میزان فقر بوده و شرافت یک مفهوم بافتنیست...