در آستانه دریا و علف

سمرقند یعنی قصه گوی شیرین سخن

یه روز یکی در حموم رو باز میکنه، بخارا میزنن بیرون سمرقند میره تو :)))

+ تصمیم گرفتم برای سهولت از جایی به بعد نیم‌فاصله را رعایت نکنم. بر من ببخشایید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

ملاقات بانوی سالخورده را در دست گرفتم و سکانس‌های بی همه چیز، مدام در ذهنم زنده می‌شوند. فکر می‌کنم خیلی جاها من آدم خوبی نبودم و شرافت و انسانیت را فراموش کردم. می‌گذارم به حساب سن و سال کم و آموزش‌های غلط. اما نباید ترس، بیش از این باعث شود تا سرم را بالا نگه ندارم و به خودم و کرده و ناکرده‌هایم افتخار نکنم...
ناکرده گناه در جهان کیست بگوی خیام یادم می‌آید که گذاشتمش عنوان. باشد که اینجا همیشگی بنویسم...

بعدا نوشت: شاید هم همیشه مسئله پول و میزان فقر بوده و شرافت یک مفهوم بافتنی‌ست...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۹:۱۲
___ سلوچ

کوچیک بودم یه کتاب داشتم اسمش رنگ‌ها بود. یه ماه پیش کتاب هنر رنگ ایتن رو پیدا کردم برای دوستم. چند هفته پیش هم همون کتاب رنگ‌های بچگیم رو دیدم. کتابه وقتی بچه بودم، برام حکم خدا رو داشت. عاشقش بودم. مامانم همیشه برام می‌خوندش. تازه اصلا قصه هم نبود. صرفا از هر رنگ، یه مثالی رو آورده بود توش. کتاب رو بی وقفه خریدم. حس کردم باید تو کتابخونه‌م باشه. شاید یه روز من هم اولین کسی بودم که رنگ‌ها رو به ترمه یا طهمورث نشون دادم. گرچه دیگه مثل بچگی‌هام برام خفن نبود. خیلی هم ساده و معمولی به نظرم اومد. یعنی این روزها انگار کتاب‌های بچه‌ها اونقدر زیبا شدن و جزئیات محشری دارن و پشت روایت‌هایی که میگن کلی دیدگاه روانشناسی هست که اصلا فاک. دلم همون کتابای بچگی خودم رو می‌خواد. اینو منی میگم که هنوز حداقل یک کتاب کودک خوندن، جزو وظایف روزانه خودم می‌دونم. حالا صبح زود باشه یا قبل خواب و به عنوان لالایی. واسه پیج باشه یا واسه دلم. آه اما کتابه هنوزم خفن بود راستش! و اونم یه دلیل داشت. اسم عباس کیارستمی خورده بود کنار نویسنده. یعنی جایی که نویسنده رو معرفی می‌کنه. منظورم اینه که نویسنده‌ش همون عباس خودمون بود. مثل یک عاشق یا شایدم کپی برابر اصل آن زیر درختان زیتون، طعم گیلاس را چشیدم و مشق شب نوشتم تا باد ما را خواهد برد. یعنی زندگی و دیگر هیچ. تلاش مذبوحانه برای به کار بردن هفت فیلم و یک کارگردان. در ستایش فردی که دوستش داشتم. رنگ مورد علاقه‌م چیه واقعا؟

رزذبلب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۰:۱۸
___ سلوچ

ز م.آ.به آذین شروع می‌شود. از رشت قدیم که بیشتر شبیه روستاست و هنوز جانش را واژه شهر نبلعیده. می‌رسد به قصه مجتبی تقوی زاده و دوران کرونا. قصه این یکی هم به طاعون صد سال پیش، ربط دارد. انگار هیچوقت جلو نمی‌رود. رشت، همیشه یک شکل می‌ماند. نه در ظاهر که در ذهن آدم‌هایش. حین خواندن کتاب دیشب داشتم انار می‌خوردم و گذر زمان را نفهمیده بودم که دیدم خون انار دوید لای کلمات. کلماتی که از قضا خودشان از خون می‌گفتند. کتاب را هنوز تمام نکردم که نشستم اینجا. نشستن و نوشتن اینجا خوب است. یعنی دوباره شروعش کنم؟...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۰۲ ، ۱۱:۱۸
___ سلوچ