تخیل لزوما وارونه حقیقت نیست، بلکه روی دیگر آن است...
خیال می‌پرورانم در ذهنم. روزی را که سرباز نیستم و می‌توانم صبح با خیال راحت بلند شوم و شیر را گرم کنم و با کمی عسل مخلوطش کنم. دوش بگیرم. با دوچرخه به محل کار بروم.
هیچوقت هیچ‌کس نمی‌تونه خیال رو از شما بگیره! این خلاصه همه داستان‌های تاریخ بشریته...
محبوبه شب
وای علی آقا ^_^
بسیوووور خوشحال شدم پروفایلتونو توی وب آقاگل دیدم
خوش برگشتین جناب : )
محبوبه شب
نه خوبه
یکم دیگه این قطعی شبکه های اجتماعی ادامه داشته باشه، بیشتر پی به خوبیای بلاگ و بیان میبرین :d
خورشید
می‌شه ما هم بیایم بنشینیم یک‌گوشه، شما بنویسید و ما بخونیم؟
فاطمه ...
وای سرباز هستین؟
خوشبحالتون
چرا دخترا رو نمیزارن بریم سربازی
انقدددد دوست دارم:)
خوش برگشتین
pary darya
((:چقد دیگه مونده؟
خورشید
تو هیچوقت زشت نمی‌نویسی. اگه هم از بدحالی می‌نویسی، به خاطر اینه که واقعا حسش میکنی. اداش رو درنمیاری. و ما احتیاج داریم به گفتن و شنیدن خالصانه از احساساتی که تجربه می‌کنیم. و من متأسفم که بدحالی زبان مشترک همه‌ی ما شده و با این حال باز هم همه در بدحالی خودشون تنهااند.
هرکلمه از شما خوندن غنیمته. :)
وضعیت چطوره؟
چه خبر از کجاها علی؟