سمرقند

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

مواقعی که حالم نه خوبه نه بد، به عصبانیتم فکر می کنم. خودم رو اونقدر بالغ می دونم که حس می کنم تونستم بالاتر از خشم خودم بایستم و تصمیم عاقلانه ای بگیرم. برای خودم مثال های زیادی در ذهنم می آورم و در همان ذهن شفافم به آن مسائل واکنش نشان می دهم. (حتما اینجای کار منتظر یک اما هستید و من انتظارات را در حد توان برآورده می کنم) اما، درست در مواقع عصبانیت بدترین تصمیم را که نمی شود گفت اما لااقل بهترین تصمیم را نمی گیرم و آرام که می شوم در همان خیال خام خودم، گذشته را اصلاح می کنم و داستان را با سناریوی دیگری تعریف می کنم و گمان می کنم نقل روایت جز حقیقت، خود بخشی از داستان است و فاجعه بار؟ نمی دانم امیدوارم نباشد

پی نوشت: و این شیطنت جوانی برای برداشتن ماشین پدر و تصادف کردن و زاییدن زیرش را وقتی هنوز گواهینامه نداری، چه کسی نداشته است؟
۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۵:۴۰
___ سلوچ
یک سال و خورده‌ای می‌گذره از آخرین باری که اومدم دانشگاه. حالا اما نشستم روبروی کتابخونه مرکزی و خوشگل دانشگاه که کلی دوسش داشتم و غصه می‌خورم که چرا با وجود اینکه تحویلدار کتابخونه منو می‌شناسه ورودم رو غیرقانونی می‌دونه. جایی که پنج سال تحصیلی لذت‌بخش‌ترین مکان دانشگاه بود. بی‌خیال میشم و میرم مدرک تحصیلیم رو می‌گیرم. میگم یه نسخه کپی هم ازش کافیه اما میگه ما که دیگه کاریش نداریم باشه واسه خودت. باید به استاد مشاورم سر بزنم تا حس کنم هنوز تو این دانشگاه سرد جای آشنایی دارم. به این فکر می‌کنم که خونه های جدید نه تاقچه دارن و نه کوزه.
برف می‌باره اما دیده نمیشه...
۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۰۹:۲۰
___ سلوچ