در آستانه دریا و علف

سمرقند یعنی قصه گوی شیرین سخن

یه روز یکی در حموم رو باز میکنه، بخارا میزنن بیرون سمرقند میره تو :)))

+ تصمیم گرفتم برای سهولت از جایی به بعد نیم‌فاصله را رعایت نکنم. بر من ببخشایید.

آخرین مطالب
  • ۰۴/۰۸/۰۱
    PSP

۵ مطلب با موضوع «آبی آسمان و زمین و دریا و آبی من» ثبت شده است

من و تو یکی دهانیم
که با همه آوازش
به زیباتر سرودی خواناست.

من و تو یکی دیدگانیم
که دنیا را هر دَم
                   در منظرِ خویش
                                     تازه‌تر می‌سازد.

نفرتی
از هرآنچه بازِمان دارد
از هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
                       که به دنبال بنگریم، ــ

دستی
که خطی گستاخ به باطل می‌کشد.

من و تو یکی شوریم
از هر شعله‌یی برتر،
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینه‌تنیم.

و پرستویی که در سرْپناهِ ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را
        از خدایی گم‌شده
                             لبریز می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۴ ، ۱۰:۰۵
___ سلوچ

امروز می‌خواستم برای آبی گل بخرم. نوبت ماهانه‌ش بود. حقش بود. باید گل می‌گرفت. زمانش رسیده بود. لابد انتظار هم کشیده بود. فرقی نمی‌کرد چه گلی. یا از کجا. دسته یا جعبه یا گلدان. آبی امروز باید گل می‌گرفت. حواسم بود. لابلای جلسات حواسم بود. توی خاک و سر جوشکاری مخازن حواسم بود. به گل آبی. به دسته گل آبی. پیام هم دادم. عکس دسته گل هم فرستادم. اما نخریدم. دلیلش را نمی‌دانستم. تا همین یک ساعت پیش که ناگهانی برایش گوشواره خریدم. گل نبود. طرح گل حتی. گوشواره‌ی طلایی بود اما. طلایی آبی. مثل لباسش. تورش. گردنبند و دستبندش. مثل اسمش. بهرحال گوشواره یا گل. انتخاب سختی بود... گل طلایی برای من قبلا فقط در زمین فوتبال بود. آخرین دوشنبه مجردی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۴ ، ۱۱:۳۹
___ سلوچ

دول ممکنه به علی بیاد ولی دوله نه. به علی سادگی میاد. ترکیب‌ناپذیره انگار. وصله ناجور میشه هر چی کنارش باشه. اسمم رو دوست دارم چون آدمایی که دوسشون دارم با این اسم منو می‌شناسن. ولی شاید تو یه دنیای موازی که اونجا هم از بد حادثه نه یه اسم فارسی که اسم عربی برام انتخاب می‌شد، امین بودم. نه چون مفهوم امنیت اینقدر امروز پررنگ شده. مفاهیمی که همیشه بودن تو جوامع اما حضورشون اینقدر ملموس نبود. یعنی بار این واژه به ناگاه از ده کیلو شده ده تن. نه به خاطر این صفت خوب و زیبا نه. به خاطر یه دوله پیچ. پیچ امین‌الدوله. امروز خیلی دنبال پیچ آلن ۵ گمشده‌م گشتم. خیلی کاریش داشتم. بعد یک ساعت و نیم پیداش کردم. تو این یک ساعت و نیم به علی و امین و امنیت و پیچ و دول فکر می‌کردم. شاید چون نمی‌خواستم به چیزای مهم‌تری فکر کنم. گاهی هم اینطوریه. آدم به دلخواه خودش، خودشو پیچ میده و فقط امیدواره که این پیچ یه آلن ۵ اسب‌گونه باشه نه یه پیچ امین‌الدوله زیبا. علی هم اسم قشنگیه اگه آبی تو پیچ صداش کنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۴ ، ۱۱:۳۸
___ سلوچ
هشت سال پیش شروع به خوندن شاهنامه کردم. تا امروز شاید سه بار خوانده و شنیده باشمش ولی هر بار تازگی خودش را دارد. با نهان طالب هیجان و اسطوره و تخیل آدمی کاری می کند که خورشید با گل آفتاب گردان. جدا از داستان هایی از شاهنامه که تک و توک در زمان نوجوانی می خواندم. از انتشارات قدیانی گمانم. حالا ولی این را گفتم تا اشاره کنم هشت سال پیش که شاهنامه را شروع کردم و به اولین داستان عاشقانه کتاب یعنی زال و رودابه و آن صحنه پشت بام و کمند بلند رودابه رسیدم، ایستادم. کتاب را بستم و با خودم گفتم کاش زمانی این داستان که چنین غرق در لذتم از شنیدنش را با کسی که دوستش دارم، بخوانم. باید حس قشنگ تری داشته باشد. دیروز که از یزد به بندرعباس برمی گشتیم و آبی پشت ماشین شوماخروار می راند و جاده را می شکافت، به این آرزو رسیدم. صدای امیر خادم عزیز و پادکست شاهنامه خوانی و زال و رودابه ای که هر چند دقیقه آبی را به شور و هیجان وا می داشت و من هم انگار اولین بار بود که می شنوم، به کل ماجرای داستان را فراموش کرده بودم. چه برنامه ها که زندگی برایمان نچیده و چه هشت سال هایی که آمدنش را باور داریم...
۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۴۳
___ سلوچ

تو قصه سهراب کشی بیضایی که الان گرفتمش دستم تو گرمای بیابون برهوت بندرعباس و هی میان تو اتاق و من مجبور میشم این پاراگراف رو از نو بخونم، یه جا هست که رستم به گردآفرید میگه: کاش نوشدارو در لب تو بود؛ تا بدان وی را جان تازه می‌کردی...

دلم برای لب های نگارم تنگ شد. نوشدارو نیست ولی دست و پامو شل می کنه. منم مرده نبودم که به نوشدارو نیاز داشته باشم. خسته و گرفته زندگی می شوم فقط گاهی که آن هم لب نگار کافی ست. دست نگار و بغل نگار. از ناف و زیر بغل نگار هم نباید غافل شد که بهترین عبادتگاه‌هاست. همشم شد تقصیر فردوسی و بیضایی. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۴ ، ۱۵:۳۵
___ سلوچ