به روبرو خیره میشم. شب شده. دو ساعته روی تختم. وقتی اومدم هوا هنوز روشن بود. جای خالی آبی تو اتاقه. زیاد سیگار می کشم. بی هیچ هدف خاصی مخاطبام رو بالا پایین می کنم. کسی هست که بخواد صدامو بشنوه؟ بخواد منو ببینه؟ چقدر تو این شهر غریبم. وقتی ازم پرسید بزرگترین مشکل این روزهات چیه خیلی سریع جوابشو دادم. اونقدر که مشخص بود بارها بهش فکر کردم. نداشتن دوست صمیمی تو غربت - تعداد دفعات کم رابطه جنسی روزانه - تولید محتوای شطرنجی نکردن. حالا که فکر می کنم می تونستم بی پولی رو هم به این لیست اضافه کنم. البته شایدم زیادی ناشکریه که با درآمد چهار برابر قانون کار بخوام اعتراضی کنم ولی خب همیشه کمه. اما مهم نیست. چیزی که الان مهمه تنهاییه. شاید ورزش سر حالم بیاره. ولی من اهل ورزش کردن نیستم. شاید کار کردن سر حالم بیاره. اونم خیلی برام لذت بخش نیست. جدیدا زیاد فیلم می بینم. می خوام بهترین فیلم های دهه شصت و هفتاد و هشتاد سینما رو واسه خودم مشخص کنم. مثلا همین الان هم زمان با نوشتن این ها دارم آخر بازی رو می بینم. سال 79. و تنها چیزی که طول مدت فیلم دارم به خودم میگم اینه که چقدر سینمامون تو همین بیست و چهار پنج سال بهتر شده! بازی ها و دیالوگ ها چقدر قوی تر شدن. تصنعیه تو این فیلم همه چی.
پی نوشت: عنوان ترکیب قسمتی از متن آهنگ دنگ شو با فیلم همایون اسدیان.