در آستانه دریا و علف

سمرقند یعنی قصه گوی شیرین سخن

یه روز یکی در حموم رو باز میکنه، بخارا میزنن بیرون سمرقند میره تو :)))

+ تصمیم گرفتم برای سهولت از جایی به بعد نیم‌فاصله را رعایت نکنم. بر من ببخشایید.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیضایی» ثبت شده است

تو قصه سهراب کشی بیضایی که الان گرفتمش دستم تو گرمای بیابون برهوت بندرعباس و هی میان تو اتاق و من مجبور میشم این پاراگراف رو از نو بخونم، یه جا هست که رستم به گردآفرید میگه: کاش نوشدارو در لب تو بود؛ تا بدان وی را جان تازه می‌کردی...

دلم برای لب های نگارم تنگ شد. نوشدارو نیست ولی دست و پامو شل می کنه. منم مرده نبودم که به نوشدارو نیاز داشته باشم. خسته و گرفته زندگی می شوم فقط گاهی که آن هم لب نگار کافی ست. دست نگار و بغل نگار. از ناف و زیر بغل نگار هم نباید غافل شد که بهترین عبادتگاه‌هاست. همشم شد تقصیر فردوسی و بیضایی. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۴ ، ۱۵:۳۵
___ سلوچ