خانه ام ابری ست اما
در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم...
برای نیماست اما در تلویزیون صدا و سیما می شد مال مولانا یا حتی هیتلر هم باشد. یهو یادم آمد. سال 91 با یه هندزفری متصل به ام پی تری به گوش. قبل خواب می شنیدم. معتقدم بعضی شعرها بو دارند. مثلا همین یکی برای من بوی خاک می دهد. بوی ریختن در و دیوار یک خانه کاهگلی که گچبریهای زیبایی داشته. شعر بعدی اش ری راست. شعر قبلی اش داروگ. چه نام های آشنایی. من اما در سخت ترین روزهای زندگی هم ناامید نبودم. باید با اخوان مچ بیندازم. چرت و پرت می گویم. با اینکه شب نیست. با اینکه تازه یک قهوه خورده ام. همینک صدای پیام گوشی آمد. آبی ست. هم آسمان هم صدای پیام. یو لاو می؟ سوال هرروزه. و جواب هرروزه من. بله بسیار. با یک قلب قرمز پررنگ. بعد آدم ها می گویند تعریف کردن اتفاقات تکراری و گفتن جوک های تکراری و جاهای تکراری را دوست ندارند. در تکرار همیشه زیبایی ست. شاید چون هیچوقت هیچ چیز تکراری نیست. مثال همان جمله کیارستمی که نیک رودخانه همیشه همان رودخانه نیست و با هر بار نگاه کردن، همه چیز عوض شده...