خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۶ ق.ظ
روزهای سختی رو پشت سر میذارم. بی پولی مهمترین دغدغهست و همش به خودم میگم اگه وضع مالیم بهتر بود، راحتتر میگذشت. اگه تراپیستم بود لابد هم تایید میکرد اما میگفت شاید ولی داری عنصر مادی رو زیادی پررنگ میکنی و مشکلات دیگه خودت رو هم گردنش میندازی. شاید اگه روی مرز گذاریهات کار میکردی، اینطوری حس نمیشد. نمیدونم، هیچی نمیدونم. مثل همیشه. پس کی قراره بدونیم؟ احتمالا یکی هم اینقدر ندونسته و اینقدر به بن بست خورده که فلسفه به وجود اومده. اینقدرم سوال و گیر و گور تو دنیا هست که تهش هیچوقتم قرار نیست بدونیم. هرچی هم علم بیشتر تولید میشه به ندانستههامون بیشتر. واقعا وین حل معما نه تو دانی و نه من ای موجود دو پای حقیر. حالا همچین اسرار ازلی هم نیستن مشکلات روزمرگیهامونم اما خب...
۰۴/۰۴/۲۶
خیلی باهات همحسم... انگار آدم بعضی وقتا هم به جواب نیاز داره، هم به کسی که بگه حق داری گیج باشی، خسته باشی، حتی بیپول باشی. حرفهات نه فقط درد رو نشون میده، بلکه اون بخش عمیقترش رو هم که کمتر بهش توجه میکنیم: نقش مرزها، مسئولیتپذیری، و اعتراف به ندانستن. شاید قرار نیست هیچوقت بدونیم، اما همین فکر کردن و نوشتن خودش یه جور دونستنه. مرسی که نوشتی.