در آستانه دریا و علف

سمرقند یعنی قصه گوی شیرین سخن

یه روز یکی در حموم رو باز میکنه، بخارا میزنن بیرون سمرقند میره تو :)))

+ تصمیم گرفتم برای سهولت از جایی به بعد نیم‌فاصله را رعایت نکنم. بر من ببخشایید.

۳ مطلب با موضوع «سینما» ثبت شده است

قبلا به فیلمی که دلم می خواست من ساخته بودم، فکر کردم. یعنی فکر زیادی هم نمی خواد. از همون دقایق اول فیلم یا الان و واسه این پست از همون صفحات اول اون کتاب، خودش اینو داد می زنه. نه فیلمه اونقدر شاید محبوب باشه نه این کتاب. نه قراره تو لیست بهترین فیلم های قرن قرار بگیره نه این کتاب احتمالا جایگاهی مثل داستایوفسکی و فیتزجرالد پیدا کنه. شاید یکی دیگه از دلایلم واسه انتخاب این عنوان همین دوست داشتنی بودنشون اما واسه یه عده کمتره. اینکه شاید به نظر خیلی ها حتی معمولی و ضعیف به نظر بیان. اینکه شخصیت پردازی ها عمیق نیستن، بازی ها شگفت انگیز نیستن، داستان بی نقص نیست اما یه چیزی توشون هست که منو می گیره. اگه نظریه سایه یونگ رو پیش زمینه قرار بدیم، انگار با سایه درون من ارتباط خاصی برقرار می کنه. فیلم خوب کم ندیدم، کتاب خوبم کم نخوندم. شاید اگه یکی بهم بگه فیلم یا کتاب خوب چی بخونم اصلا اینو معرفی نکنم بهش. همونطور که اگه از یه نویسنده و کارگردان خوب بپرسی ده اثر برتر زندگیت رو بگو و اسم آثار خودشو اصلا به ذهنشم نرسه اون لحظه. باری. این شما و این کتاب شناگرها - جولی اُتسوکا و فیلم funny games 1997 - Michael Haneke

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۴ ، ۰۹:۴۹
___ سلوچ

انگار ژن دست بردار نیست. افتاده دنبالم هرجا میرم و هر کار می کنم. اولش با این جمله بود که ژن، بایت و اتم ذرات کوچیکی بودن که قرن گذشته بهشون پی برده شد. بعد فهمیدم خیلی چیزهای زندگیم دست خودم نیست. کار ژنه. مثل سیگاری بودن شاید. البته که اختیار دخیله ولی خب چقدر؟ آبی که پریود شده بود به این فکر کردم که ممکنه تکامل و بچه دار نشدن خیلی از آدم ها باعث بشه پونصد سال دیگه ژن جهش پیدا کنه و چرخه خون ریزی دشتان، به جای سیکل ماهانه، بشه سالانه؟ بعد یک کفش دست بافت دیدم و برای آبی خریدم که فهمیدم کار دست یه پسر بچه کوچیکه که اوتیسم داره. یه جهش ژنتیکی دیگه. مدل حرف زدنم دیروز تو مهمونی که کسخل مآبانه بود. ژن خایه مالی و خودبزرگ پنداری همکارم. حالا امروز گفتم یه سریال تازه ببینم و تو این دو قسمتی که ازش دیدم، ژن خیلی پررنگ بود. lessons in chemistry maybe lessons for whole life...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۹ تیر ۰۴ ، ۱۴:۲۷
___ سلوچ

به روبرو خیره میشم. شب شده. دو ساعته روی تختم. وقتی اومدم هوا هنوز روشن بود. جای خالی آبی تو اتاقه. زیاد سیگار می کشم. بی هیچ هدف خاصی مخاطبام رو بالا پایین می کنم. کسی هست که بخواد صدامو بشنوه؟ بخواد منو ببینه؟ چقدر تو این شهر غریبم. وقتی ازم پرسید بزرگترین مشکل این روزهات چیه خیلی سریع جوابشو دادم. اونقدر که مشخص بود بارها بهش فکر کردم. نداشتن دوست صمیمی تو غربت - تعداد دفعات کم رابطه جنسی روزانه - تولید محتوای شطرنجی نکردن. حالا که فکر می کنم می تونستم بی پولی رو هم به این لیست اضافه کنم. البته شایدم زیادی ناشکریه که با درآمد چهار برابر قانون کار بخوام اعتراضی کنم ولی خب همیشه کمه. اما مهم نیست. چیزی که الان مهمه تنهاییه. شاید ورزش سر حالم بیاره. ولی من اهل ورزش کردن نیستم. شاید کار کردن سر حالم بیاره. اونم خیلی برام لذت بخش نیست. جدیدا زیاد فیلم می بینم. می خوام بهترین فیلم های دهه شصت و هفتاد و هشتاد سینما رو واسه خودم مشخص کنم. مثلا همین الان هم زمان با نوشتن این ها دارم آخر بازی رو می بینم. سال 79. و تنها چیزی که طول مدت فیلم دارم به خودم میگم اینه که چقدر سینمامون تو همین بیست و چهار پنج سال بهتر شده! بازی ها و دیالوگ ها چقدر قوی تر شدن. تصنعیه تو این فیلم همه چی.


پی نوشت: عنوان ترکیب قسمتی از متن آهنگ دنگ شو با فیلم همایون اسدیان.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۴ ، ۰۸:۱۷
___ سلوچ