در آستانه دریا و علف

سمرقند یعنی قصه گوی شیرین سخن

یه روز یکی در حموم رو باز میکنه، بخارا میزنن بیرون سمرقند میره تو :)))

+ تصمیم گرفتم برای سهولت از جایی به بعد نیم‌فاصله را رعایت نکنم. بر من ببخشایید.

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

به طور متوسط از ابتدای سال ماشین هر ماه ده میلیون خرج گذاشته رو دستم. سی تومن هم ماهی پس انداز می کنم واسه عروسی. نمی دونم فقط من اینطوریم یا شما هم حس می کنید خیلی بدبختید؟ که هرچی می دوید نمیشه. خیلی دلم می خواد ماشین رو عوض کنم اما هیچ شرایط اقساط با کارمزد بشردوستانه و غیرظالمانه وجود نداره. واسه نقد هم تهش پارس رو بکنم تارا و دنا که خیلی فرق با همین ندارن. هر ماشین چینی هم حداقل 1.5 نقد می خواد و آیا حالا قطعه ش گیر بیاد یا نه. هرچه از قبل هم پس انداز کردم یا انداختم خونه رو تجهیز کردم یا گذاشتم کنار واسه مخارج عروسی آذر ماه. راستش خیلی روم فشاره خیلی. فکر کنم مردهای زیادی مشابه من هستند...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۱۳
___ سلوچ

باز کردن حافظ و دمخور شدن با واژگانش معجزه ست. معجزه ای که هرروز می بینمش و باورش دارم. به عنوان یک فارسی زبان و عربی ندان، وقتی به شعرهای عربی اش می رسم حتی بیشتر ذوق می کنم. با دانش ابتدایی دوران مدرسه از این زبان و احوال مصراع های فارسی غزل به معنای تکه های عربی پی می برم و حتی بیشتر هم ذوق می کنم. مثلا امروز صبح:

از خون دل نوشتم، نزدیک دوست نامه

«اِنّی رَأیتُ دَهراً، مِن هَجْرِکَ القیامه»


دارم من از فراقش، در دیده صد علامت

لَیسَت دُموعُ عَینی، هٰذا لَنا العلامه؟


هر چند کآزمودم، از وی نبود سودم

مَن جَرَّبَ المُجَرَّب، حَلَّت به الندامه


پرسیدم از طبیبی، احوال دوست گفتا

«فی بُعدها عذابٌ، فی قُربها السلامه»


گفتم «ملامت آید، گر گِرد دوست گردم»

و اللهِ ما رَأینا، حُباً بِلا ملامه


حافظ چو طالب آمد، جامی به جان شیرین

حَتّیٰ یَذوقَ مِنهُ، کأساً مِن الکرامه


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۰۴ ، ۰۷:۳۹
___ سلوچ
هشت سال پیش شروع به خوندن شاهنامه کردم. تا امروز شاید سه بار خوانده و شنیده باشمش ولی هر بار تازگی خودش را دارد. با نهان طالب هیجان و اسطوره و تخیل آدمی کاری می کند که خورشید با گل آفتاب گردان. جدا از داستان هایی از شاهنامه که تک و توک در زمان نوجوانی می خواندم. از انتشارات قدیانی گمانم. حالا ولی این را گفتم تا اشاره کنم هشت سال پیش که شاهنامه را شروع کردم و به اولین داستان عاشقانه کتاب یعنی زال و رودابه و آن صحنه پشت بام و کمند بلند رودابه رسیدم، ایستادم. کتاب را بستم و با خودم گفتم کاش زمانی این داستان که چنین غرق در لذتم از شنیدنش را با کسی که دوستش دارم، بخوانم. باید حس قشنگ تری داشته باشد. دیروز که از یزد به بندرعباس برمی گشتیم و آبی پشت ماشین شوماخروار می راند و جاده را می شکافت، به این آرزو رسیدم. صدای امیر خادم عزیز و پادکست شاهنامه خوانی و زال و رودابه ای که هر چند دقیقه آبی را به شور و هیجان وا می داشت و من هم انگار اولین بار بود که می شنوم، به کل ماجرای داستان را فراموش کرده بودم. چه برنامه ها که زندگی برایمان نچیده و چه هشت سال هایی که آمدنش را باور داریم...
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۴ ، ۱۰:۴۳
___ سلوچ

قبلا به فیلمی که دلم می خواست من ساخته بودم، فکر کردم. یعنی فکر زیادی هم نمی خواد. از همون دقایق اول فیلم یا الان و واسه این پست از همون صفحات اول اون کتاب، خودش اینو داد می زنه. نه فیلمه اونقدر شاید محبوب باشه نه این کتاب. نه قراره تو لیست بهترین فیلم های قرن قرار بگیره نه این کتاب احتمالا جایگاهی مثل داستایوفسکی و فیتزجرالد پیدا کنه. شاید یکی دیگه از دلایلم واسه انتخاب این عنوان همین دوست داشتنی بودنشون اما واسه یه عده کمتره. اینکه شاید به نظر خیلی ها حتی معمولی و ضعیف به نظر بیان. اینکه شخصیت پردازی ها عمیق نیستن، بازی ها شگفت انگیز نیستن، داستان بی نقص نیست اما یه چیزی توشون هست که منو می گیره. اگه نظریه سایه یونگ رو پیش زمینه قرار بدیم، انگار با سایه درون من ارتباط خاصی برقرار می کنه. فیلم خوب کم ندیدم، کتاب خوبم کم نخوندم. شاید اگه یکی بهم بگه فیلم یا کتاب خوب چی بخونم اصلا اینو معرفی نکنم بهش. همونطور که اگه از یه نویسنده و کارگردان خوب بپرسی ده اثر برتر زندگیت رو بگو و اسم آثار خودشو اصلا به ذهنشم نرسه اون لحظه. باری. این شما و این کتاب شناگرها - جولی اُتسوکا و فیلم funny games 1997 - Michael Haneke

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۴ ، ۰۹:۴۹
___ سلوچ