در آستانه دریا و علف

سمرقند یعنی قصه گوی شیرین سخن

یه روز یکی در حموم رو باز میکنه، بخارا میزنن بیرون سمرقند میره تو :)))

+ تصمیم گرفتم برای سهولت از جایی به بعد نیم‌فاصله را رعایت نکنم. بر من ببخشایید.

۱۲ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

انگار ژن دست بردار نیست. افتاده دنبالم هرجا میرم و هر کار می کنم. اولش با این جمله بود که ژن، بایت و اتم ذرات کوچیکی بودن که قرن گذشته بهشون پی برده شد. بعد فهمیدم خیلی چیزهای زندگیم دست خودم نیست. کار ژنه. مثل سیگاری بودن شاید. البته که اختیار دخیله ولی خب چقدر؟ آبی که پریود شده بود به این فکر کردم که ممکنه تکامل و بچه دار نشدن خیلی از آدم ها باعث بشه پونصد سال دیگه ژن جهش پیدا کنه و چرخه خون ریزی دشتان، به جای سیکل ماهانه، بشه سالانه؟ بعد یک کفش دست بافت دیدم و برای آبی خریدم که فهمیدم کار دست یه پسر بچه کوچیکه که اوتیسم داره. یه جهش ژنتیکی دیگه. مدل حرف زدنم دیروز تو مهمونی که کسخل مآبانه بود. ژن خایه مالی و خودبزرگ پنداری همکارم. حالا امروز گفتم یه سریال تازه ببینم و تو این دو قسمتی که ازش دیدم، ژن خیلی پررنگ بود. lessons in chemistry maybe lessons for whole life...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۹ تیر ۰۴ ، ۱۴:۲۷
___ سلوچ

به روبرو خیره میشم. شب شده. دو ساعته روی تختم. وقتی اومدم هوا هنوز روشن بود. جای خالی آبی تو اتاقه. زیاد سیگار می کشم. بی هیچ هدف خاصی مخاطبام رو بالا پایین می کنم. کسی هست که بخواد صدامو بشنوه؟ بخواد منو ببینه؟ چقدر تو این شهر غریبم. وقتی ازم پرسید بزرگترین مشکل این روزهات چیه خیلی سریع جوابشو دادم. اونقدر که مشخص بود بارها بهش فکر کردم. نداشتن دوست صمیمی تو غربت - تعداد دفعات کم رابطه جنسی روزانه - تولید محتوای شطرنجی نکردن. حالا که فکر می کنم می تونستم بی پولی رو هم به این لیست اضافه کنم. البته شایدم زیادی ناشکریه که با درآمد چهار برابر قانون کار بخوام اعتراضی کنم ولی خب همیشه کمه. اما مهم نیست. چیزی که الان مهمه تنهاییه. شاید ورزش سر حالم بیاره. ولی من اهل ورزش کردن نیستم. شاید کار کردن سر حالم بیاره. اونم خیلی برام لذت بخش نیست. جدیدا زیاد فیلم می بینم. می خوام بهترین فیلم های دهه شصت و هفتاد و هشتاد سینما رو واسه خودم مشخص کنم. مثلا همین الان هم زمان با نوشتن این ها دارم آخر بازی رو می بینم. سال 79. و تنها چیزی که طول مدت فیلم دارم به خودم میگم اینه که چقدر سینمامون تو همین بیست و چهار پنج سال بهتر شده! بازی ها و دیالوگ ها چقدر قوی تر شدن. تصنعیه تو این فیلم همه چی.


پی نوشت: عنوان ترکیب قسمتی از متن آهنگ دنگ شو با فیلم همایون اسدیان.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۴ ، ۰۸:۱۷
___ سلوچ

روزهای سختی رو پشت سر میذارم. بی پولی مهمترین دغدغه‌ست و همش به خودم میگم اگه وضع مالیم بهتر بود، راحت‌تر می‌گذشت. اگه تراپیستم بود لابد هم تایید می‌کرد اما می‌گفت شاید ولی داری عنصر مادی رو زیادی پررنگ می‌کنی و مشکلات دیگه خودت رو هم گردنش می‌ندازی. شاید اگه روی مرز گذاری‌هات کار می‌کردی، اینطوری حس نمی‌شد. نمی‌دونم، هیچی نمی‌دونم. مثل همیشه. پس کی قراره بدونیم؟ احتمالا یکی هم اینقدر ندونسته و اینقدر به بن بست خورده که فلسفه به وجود اومده. اینقدرم سوال و گیر و گور تو دنیا هست که تهش هیچوقتم قرار نیست بدونیم. هرچی هم علم بیشتر تولید میشه به ندانسته‌هامون بیشتر. واقعا وین حل معما نه تو دانی و نه من ای موجود دو پای حقیر. حالا همچین اسرار ازلی هم نیستن مشکلات روزمرگی‌هامونم اما خب...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۴ ، ۰۸:۲۶
___ سلوچ

در بخش تصویرهای تلفیقی و معانی مشترک صور خیال در شعر فارسی، شفیعی کدکنی از عواملی که جریان های ذهنی شاعر را می سازند، می گوید:

فرهنگ عمومی جامعه - فرهنگ شعری شاعر - تجربه های خصوصی


چاپ کتاب برای سال 1350 است. اطلاعی ندارم روانشناسی آن روزها در کشورمان چه وضعی داشت اما اینکه می شود این موضوع را نسبت به هر آدمی و در هر زمینه ای تعمیم داد، جالب است. مثل همین الان و همین وبلاگ که هرچه در آن نوشته می شود جز جامعه و آنچه پیشتر خوانده ام و آنچه زیسته ام نیستند. و گاهی وقت ها که کتابی می خوانی که مثلا در زمینه آرایه های ادبی و در آن روانشناسی و تاریخ را هم می بینی. آن وقت انتظارت از کلاف سردرگم زندگی شاید کمتر باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۴ ، ۱۷:۱۰
___ سلوچ

تو قصه سهراب کشی بیضایی که الان گرفتمش دستم تو گرمای بیابون برهوت بندرعباس و هی میان تو اتاق و من مجبور میشم این پاراگراف رو از نو بخونم، یه جا هست که رستم به گردآفرید میگه: کاش نوشدارو در لب تو بود؛ تا بدان وی را جان تازه می‌کردی...

دلم برای لب های نگارم تنگ شد. نوشدارو نیست ولی دست و پامو شل می کنه. منم مرده نبودم که به نوشدارو نیاز داشته باشم. خسته و گرفته زندگی می شوم فقط گاهی که آن هم لب نگار کافی ست. دست نگار و بغل نگار. از ناف و زیر بغل نگار هم نباید غافل شد که بهترین عبادتگاه‌هاست. همشم شد تقصیر فردوسی و بیضایی. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۰۴ ، ۱۵:۳۵
___ سلوچ

سمن سا، بنفشه، نامه گشای، مشکین، مشکین بوی، مشک رنگ، مشک پاش، مشک بیز، مشک آگین، عنبرفام، عنبرشکن، عنبرین، عنبرآگین، عنبرآسا، عنبربوی، عنبربار، عنبربیز، عنبرنسیم، غالیه گون، غالیه رنگ، غالیه بوی، غالیه فام، ابر، گلپوش، سمن پوش، قمر پوش، شام، شام غریبان، شبستان، شب، شبرنگ، شب یلدا، شب دیجور، شب قدر، عمر دراز، سایه، سایبان، پرده، چنگ، چین، ماچین، هندوستان، زنگبار، هندو، لالا، سیه کار، سیه دل، دل دزد، دبند، دلبر، سرگردان، سرکش، سرگشته، سرکژ، سر به باد داده، سرانداز، سرافکنده، سرافراز، قفادار، رهزن، کمند، کمندافکن، کمندانداز، رشته، رسن، رسن تاب، رسن باز، چنبر، چنبری، دود، آتش پرست، خورشید پرست، کافر، کافرکیش، زنار، چلیپا، چوگان، بند، زنجیر، شوریده، سودایی، دام، زاغ، پرشکن، خم اندر خم، بادپیمای، هوادار، پریشان، پریشان کار، آشفته، آشفته کار، تابدار، تار، مار، بی قرار، بهم برآمده، دراز، پیچ پیچ و ...


پی نوشت: از متن صور خیال در شعر فارسی - شفیعی کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۴ ، ۱۱:۴۸
___ سلوچ
در کودکی شنیده بودم، سر به هوا که باشی سرافکندگی به بار می آوری. اما در بزرگسالی فهمیدم سر به زیری هم قرار نیست کسی را سربلند کند. این را هم متوجه شدم که انگار سردرگمی ها با تمام شدن، جای خود را به سرشلوغی ها می دهند. فکر می کنم از بعد سربازی دیگر سرحال و سرزنده نبودم. حالا که بیشتر سربار این زندگی هستم. سر در گریبانی، وضعیتی آشنای هرروزه ماست تا مگر یک روز این سرزمین دوباره سرسبز شود...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۴ ، ۱۰:۱۴
___ سلوچ

سال ها پیش درخت زیبای من را خوانده بودم و بسیار همراهش اشک ریخته بودم. آنقدر که برایم شده بود غمگین ترین کتاب جهان و بسیار دوستش داشتم. چندسال بعد جلد دومش را خواندم و امروز جلد سوم. نصفه نیمه البته و بی حوصله. از بس که داستان ضعیف شده بود و روایت نچسب از آب در آمده بود. همان بهتر که بگوییم ژوزه مائورده واسکونسلوس تک کتاب درخت زیبای من را دارد. نمی دانم چه حکمتی ست که هر داستان دنباله داری محکوم به خرابی و تباهیست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۰۴ ، ۱۷:۱۰
___ سلوچ

فکرشو نمی کردم تولد سی سالگیم بهترین تولد زندگیم باشه. منی که همیشه از این روز متنفر بودم و دعا می کردم کاش هیچوقت به دنیا نیومده بودم. دیشب کنار آبی با یه دونه شمع رو پیتزا، احساس خوشبختی کردم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۴ ، ۱۰:۳۶
___ سلوچ
وقتی ناپلئون بناپارت از لاپلاس پرسید چرا در نظریه اش نامی از خداوند برده نشده، لاپلاس با همان گستاخی حماسی اش پاسخ داد: «عالیجناب، بنده نیازی به آن فرضیه نداشتم.»
واژه نسل کشی (Genocide)، با کلمه ژن، هم‌ریشه است و این هم‌ریشگی دلیل دارد: نازی ها...

سقوط روسیه و راسپوتین و گوجه فرنگی و میتوکندری و  هیتلر و IVF و فریز کردن تخمدان و انسولین و اسرائیل و ایران، همگی یک وجه اشتراک دارند.
ژن.

مباحثی از کتاب که به صورت عناوین می نویسم چون برام جذاب ترین بودن:

انتخاب طبیعی - گونه جهش یافته - انتقال صفات موروثی - بهسازی نژادی - نظافت نژادی - عقیم سازی - راسپوتین، هموفیلی سال 2007 و ژن - نقش پروتئین - سوماتوستاتین و انسولین - پروتئین جزیره ای - تولد جننتک - بهسازی نژادی نوین - حوای میتوکندریایی - مهندسی اجتماعی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۴ ، ۱۴:۴۹
___ سلوچ